بانوی غزلبارهٔ بامن‌خوش قلاش

بانوی غزلبارهٔ بامن‌خوش قلاش
سمکوب هوسرانی من کن تن و خوش باش


سمکوب هوسرانی من کن تن و بگذار
محوت کند از روی زمین یاغی عیاش


تن همتنه کن با من و بگذار بنوشم
از چشمهٔ نوش بدنت با لبم… ای کاش


ای کاش بیایی و شبی شعله بگیری
از آتش این مرد ولنگار و غزل‌هاش


ای صحبت شیرین لبت نچ‌نچ‌ و نچ‌ناچ
ای حرکت موزون تنت نش‌‌‌نش و نش‌ناش


تا باز بدوزم دهن از گند تکلم
چندی به لبانت بنوازم زن خوش‌باش!


پایان جهان‌بینی پرپر زدن من!
آغاز جهان‌بینی نوع دگرم باش


من بر سر آنم که تو را در تو بمیرم
فعلاً که در این راه نه روباه و نه شیرم


علی اکبر یاغی تبار فیروزجائی

دستیار یاغیانه وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *